رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

قطع اینترنت

عشق من دنیای من رادینم . این چند روزه که نبودم علتش من نبودم قطع اینترنت بود اون هم خیلی از مناطق  تهران 3 روزه واااااااااااااااااای فکرکن توی این چند روزفهمیدم که معتادشدم اعتیاد اینترنتی هر یک ساعت یک بار کنترل می کردم ببینم وصل شده یا نه ولی نا امید بر می گشتم تا اینکه دیشب وصل شد ولی من خوابم میومد نمی تونستم بیام حالا اینترنت وصل شد من کلاس میزاشتم این چند روز هم اتفاق خاصی نیافتاد جز اینکه یه مروارید خوشگل دیگه از مروارید های آسیاب بالا سمت چپ  شکفت خیلی وحشتناکه پسر گلی که شبا زمانی که می خوابید دیگه تا ساعت 8 صبح بیدار نمیشد حتی برای شیر خوردن الان به خاطر مروارید...
13 بهمن 1392

14ماهگیت مبارک

پسرنازم 14 ماهه شد ای جووووووووووووووووووووووووونم تولدقشنگ 14 ماهگی با مروارید قشنگ وجدیدت همراه بود مبارکت باشه پسرم هر دوتاش پیشرفت هایی که پسر نازم داشتی توی این ماه شلوغ کاری هات که همیشه هست هر روز بیشتر هم میشه مهمونی که میریم اولش ساکتی بعد ازچند لحظه شروع می کنی همه جارو گشتن من هم دنبال شما دیگه از مهمونی های قبلی که ساعت ها می بود گاهی هم تا 3صبح دیگه خبری نیست دیگه مهمونی با شما نهایتش 2 ساعت. از مبل بالا میرفتی الان از دسته ی مبل راه میری غیر از تلویزیون و بوفه ومبل هیچ چیزی توی پذیرایی نداریم هر کسی میاد خونمون کلی بهمون می خنده که چرا اینقدر خونه خلوت شده دلیلش هم هی...
8 بهمن 1392

بدون عنوان

بب خشید پسرم اینقدر سرم شلوغه که بعد از 2 ماه تازه تونستم عکسای تولدت و برات بزارم البته تولدی که خاله برات گرفت  فقط  چند تا عکست و میتونم بزارم باقیش نمیشه مورد داره اینقدر اذیت کردی و گریه کردی که اصلا نمیزاشتی عکس بگیریم چون خوابت میومدم حوصله ی هیچ کسی و نداشتی این چند تا عکس هم شانسی  گرفتم رادین و آتلیه این عکسیه که خودم ازت انداختم توی آتلیه که یه دل سیر گریه کردی و نشد که یه دونه از عکساتم انداخت حق هم داشتی چون اتلیه سرد بود و یخ کرده بودی رادین و کیک تولد یک سالگیش دستت درد نکنه خاله جونی اینقدر قشنگ بود که دلم نیومد کیک و شلوغش کنم با شمع &nb...
4 بهمن 1392

راه رفتن با کفش

عسل ترینم امروز از صبح خونه ی مامان جونی بودیم بابا جونی با دوستاشون رفته بودن فوتبال من و شما هم به خاطر اینکه تنها نمونیم رفتیم خونه ی مامان جونی و خوب بود وخوش  گذشت شما در کنار خاله و دایی و مامان جونی باشی دیگه یاد مامان  نمیافتی مژگان جون همسایه ی مامان جونی به شما میگه هندونه امروز اومد و گفت که برای هندونه بادکنک آوردم یه عالمه بادکنک آورده بود برای شما آخه چند روز پش خونشون جشن بوده بادکنکش اضافه اومده بود نمیدونست چیکار کنه یه دفعه یاد شما افتاده بوده که بیاره برای شما تا بازی کنی ممنون مژگان جونی عصری هم بعد از اینکه خاله از سر کار اومد با خاله رفتیم مرک...
4 بهمن 1392

دندون درد

اممممممممممممممممممما پسرم بهترینم عزیزترینم مثل اینکه بالاخره من و شما  باید دندون درد و از نزدیک مشاهده می کردیم این چند روز و چند وقته خوب و خوش گذشت هچ اتفاق خاصی نیافتاد هر چی هم بوده خیر بوده غیر از دیشب که شما ساعت 12 خوابت برد تا ساعت 1 خوابیدی من هم پشت سیستم توی وب قشنگت بودم که دیدم داری بهونه می گیری توی خواب از جام بلند شدم و اومدم پیشت دیدم که سر جات نشستی و تا منو دیدی یه کوچولو گریه کردی به خیال خودم و طبق عادت هر شب گفتم شاید گرسنه ای بهت شیر دادم  ولی پس زدی و نخوردی و بردمت سر یخچال آب دادم گفتم شاید تشنه ای ولی اون و هم نخوردی یک آن صدات بلند شد و ...
2 بهمن 1392
1